عرفان بابایی

عکس با خانم دکتر

دکتر شما واقعا خیلی زحمت کشید و کمک کرد بهمون دستش درد نکنه. من که خیلی دوسش دارم. یکسری که می خواستیم بریم پیشش شما رو هم برده بودیم برای تست زردی و من کلی خوشخال بودم که می تونیم با هم عکس بگیریم اما شما بیدار شدی و چنان گریه ای می کردی که سریع اومدیم بیرون و کاملا فراموش کردیم عکس بگیریم. اما یکبار دیگه که باز هم برا تست زردی شما رو بردیم رفتیم و با هم عکس گرفتیم :) جالب بود که واسه دو سه دقیقه ای که می خواستیم عکس بگیریم چشم هات رو باز کردی و بعدش خوابیدی   ...
11 بهمن 1390

تولد یک ماهگی

خوب دیگه پسرکمون یک ماهگیش تموم شد. چطوری مامان؟ یک ماه از زندگی خوش گذشت؟ به ما که حسابی، بودنت پیشمون واقعا زندگی رو برامون عوض کرد و یه جور دیگه شده  روز شماری می کردم واسه این روز که برات جشن بگیریم، ان شاالله جشن های بعدی اون شب همه دور هم جمع بودیم و بابا محمد برات یک کیک خوشکل خریده بود و منتظر بودیم که بیدار بشی.شکر خدا وقتی بیدار شدی بهمون فرصت دادی که چند تا عکس بگیریم و بعد اعلام گرسنگی کردی. ...
11 بهمن 1390

فعالیت ها

هفته اول که مهمترین فعالیتت خوابیدن بود و شیر خوردن هفته دوم باهات که حرف می زدیم گوش می کردی و یه جورایی دنبال صدا می گشتی هفته سوم که به زیبایی برا کسایی که باهات حرف می زنن می خندی البته بی صدا! هفته چهارم  آویز بالا تختت رو که وصل می کردیم برات باهاشان حرف می زدی و تکونشون می دادی البته دست زدن بهشون عیر ارادی بود  
11 بهمن 1390

هفته دوم و سوم

اوایل هفته اول رو خونه خودمون بودیم و هنوز برامون مهمون می اومد و می رفت و آخر های هفته وسایلمون و جمع و جور کردیم و رفتیم خونه باباعلی که بهشون حسابی زحمت بدیم. آخه من هنوز نمی تونستم یکسری کارهای شما رو انجام بدم آخه هنوز کامل بهبود پیدا نکرده بودم و البته امتحان های من هم هفته سوم تولد شما بود. مامان نرگسی می گفتن بیا خونه ما سوپولی موپولی بشی بعد برو خونه خودتون :) هفته سوم که اصلا اسمش رو هم نیار! وای اینقدر سخت بود که نگو دلم می خواست هر چه زودتر تموم بشه. تویه این هفته چون دانشگاه درس می خوندم و کم آب خورده بودم شیذم کم شد و هنوز که هنوزه مثه اولش نشده و کلی مامان فهیمه دل نگران بود و غصه خورد. اما بالاخره اون هفته سخت تموم شد و چقد...
11 بهمن 1390